سر آمد شام غم هایم ، مه عیدم کجا بودی
***
سر آمد شام غم هایم ، مه عیدم کجا بودی
شب آرامش من ، صبح امیدم کجا بودی
.
سفر اینقدر طولانی ؟ نگفتی دختری داری
نمی دانی چقدر از عمه پرسیدم کجا بودی
.
مغیلان چیست می دانی ؟ فقط این را بگو بابا
ز پایم دانه دانه خار می چیدم کجا بودی
نه لالایی نمی خواهم دگر ، اما در این مدت
که من از درد یک شب هم نخوابیدم کجا بودی
.
نبودی زجر کاری کرد که حتی گفتنش سخت است
به خود پیچیدم از آن درد ؛ پیچیدم کجا بودی
.
نمی خواهم بگویم که کجا رفتم ، نمی خواهم
بپرسم از تو در بازار چرخیدم کجا بودی
.
نمی خواهد بگویی که کجا رفتی ، نمی خواهد
که از خاکستر گیسوت فهمیدم کجا بودی
.
به زحمت روی پنجه ایستادم در میان بزم
خودم با چشم خود دیدم ، خودم دیدم کجا بودی
.
.
.
شاعر : محمد رسولی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید