شیخ سید رضا جعفری
.
غیر از غبار چهره ی او هاله ای نداشت
هر روز صبح ، روی مژه ژاله ای نداشت
.
از ضعفِ زخم های تنش خشکِ خشک بود
می خواست باغ داغ شود ،لاله ای نداشت
.
وقتی که از بساط گلویش گلایه کرد
آهی به سینه داشت ولی ناله ای نداشت
.
با اضطراب آمد و با التهاب رفت
تنهاترین ستاره که دنباله ای نداشت
.
صیاد از سهولت صیدت عجب مکن
این ماهی کبود شده باله ای نداشت
.
رفت از شبِ خرابه و تشییع هم نشد
کوچک ترین شهیده که غسّاله ای نداشت
.
آن شب که دفن شد دلِ من نیز می سرود
این خاک مرتفع تر از این چاله ای نداشت
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید