ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره
ای اشک ها بریزید از دیده چون ستاره
.
جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت
کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره ؟
.
ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک
با تیغ زخم می زد بر زخم او دوباره
.
در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من
جز اشک نیست مرهم جز آه نیست چاره
.
خندید قاتل تو بر اشک دیده ی من
با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره
.
وقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدم
جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره
.
ای جان رفته از دست بگشا دو دیده از هم
جانی بده به بابا حتّی به یک اشاره
.
دشمن چنین پسندد استاده و بخندد
فرزند دیده بندد بابا کند نظاره
.
چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم
خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره
.
دردا که پیش رویم در باغ آرزویم
افتاد برگ یاسم با زخم بی شماره
.
جسم عزیز جانم چون دامن زره شد
از زخم هر پیاده از تیغ هر سواره
.
افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک
” میثم ” بر آن تن پاک خون گریه کن هماره
.
.
.
استاد حاج غلامرضا سازگار
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید