مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
****
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
.
واژه در واژه نوشتند و قیامت کردند
صاحبان نفس اینگونه روایت کردند
.
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره ، خورشید هم از میمنه رفت
.
ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پسر ام بنین و پسر فاطمه را
.
قمر هاشمی از اصل و نَسَب می گوید
دیگری هم اَنا قتّالُ عرب می گوید
.
پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر
.
گفتم اعجاز ! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند
.
شانه در شانه دوتا کوهِ سراسر محشر
حمزه و جعفر طیار ، نه ، طوفانی تر
.
شانه در شانه دوتا کوه ، خودت می دانی
در دلِ لشکرِ انبوه ، خودت می دانی
.
که در آن لحظه جهان ، از حرکت افتاده ست
اتفاقی است که یک بار فقط افتاده ست
.
ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان
شاه شمشماد قَدان ، خسرو شیرین دهنان
.
ماه ، در کسوت سقا به میان آمده است
رود برخواست ، که موسی به میان آمده است
.
رود ، از بس که شعف داشت تلاطم می کرد
رود ، با خاک کفِ پاش تیمم می کرد
.
ماه افتاده در آیینه ز تصویر بگو
مشک لبریز شد از علقمه ، تکبیر بگو
.
ماه اگر چه همه ی علقمه را پیموده
غرقه گشته ست و نگشته ست به آب آلوده
.
رود را تا به ابد ، تشنه ی مهتاب گذاشت
داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت
.
لب اگر تر کند از چشمه ی دریا عباس
چه جوابی بدهد ام بنین را عباس ؟
.
می توانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که می خواست دلش ، جنگ کند
.
دستش افتاده ولی ، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت ، گره کار به دندان وا کرد
.
دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست
چشم امید رباب است که بر شانه ی اوست
.
عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه ی اهل حرم می دانند
.
بعد عباس دگر آب سراب است ، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است ، رباب
.
بنویسید که در علقمه سقا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
.
چه بگویم که چه شد ؟ یا که چه بر سر آمد ؟
ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد
.
پسرم ! دست مریزاد قیامت کردی
تا نفس داشتی از عشق ، حمایت کردی
.
از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری که تو را چشم زده ، کور شود
.
آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم ، عرق شرم به پیشانی توست
.
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله تر خواهد کرد
.
مشک خالی شده ، برخیز که تا برگردیم
اتفاقی ست که افتاده ؛ بیا برگردیم
.
آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود
دختر فاتح خیبر به اسارت نرود …
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید