می نویسم به دست لرزانم
آب در دست ماه می لرزید
***
می نویسم به دست لرزانم
آب در دست ماه می لرزید
.
در دل خویش با خودش می گفت
یاد جد غریب می ارزید
.
با لب خشک و داغ و عطشانش
یاد سوسوی اختران می کرد
.
ظرف آب و صدای دندانش
یاد از چوب خیزران می کرد
.
یاد می کرد با دلی خونین
راس جدش میان طشت طلا
.
چون که تبعید را به غربت نیست
گشت گریان ز داغ شام بلا
.
ناگهان یاد دختران افتاد
وای از ریسمان بسته به دست
.
یک طرف دست سیدِ سجّاد
یک طرف عمه پیش مردم پست
.
در گلستان سامرا یادِ
غنچه های خرابه ای افتاد
.
طعم زندان سند را که چشید
یاد زندان کوفه می افتاد
.
همه غم های کوفه و شام از
پیش چشمان او چو باد وزید
.
مجلس آرایی عبیدالله
مجلس آرایی زنان یزید
.
چشم بیگانه ای بی پروا
شرم ناموس کبریا ز عذاب
.
شرم بی معجری زن ها و
آستین ها که بود جای حجاب
.
کشته ی سامرا در آن سکرات
یاد مقتول کربلایی بود
.
یاد شمشیر و نیزه و خنجر
حنجر پاره ماجرایی بود
.
ناله ی مادری به گوش آید
” خذلوک بنیّ یا مظلوم “
.
ذبحوک من القفا پسرم
قتلوک بنیّ یا مظلوم
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید