هست خود را برای من بخشید
سوختن را به ساختن بخشید
.
خون دل خورد آنقدر ، پژمرد
تا صفایی به این چمن بخشید
.
سهم مال التجاره اش را از
طائف و مکه تا یمن ، بخشید
.
به تن نیمه جان دین خدا
جان و روح و توان و تن بخشید
.
عوضش کرد جاهلیت را
منزلت را به شأن زن بخشید
.
خیر از مردم قریش ندید
هرچه که داشت در وطن بخشید
.
هرچه را داشت داد ، زهرا خواست
داشتن را به خواستن بخشید
.
کم محل شد ولی محل نگذاشت
مردم مکه را به من بخشید
.
هرچه هم سنگ خورد شکوه نکرد
هرچه طعنه به او زدن بخشید
.
این کریمه کرامت خود را
رفت و به دامن حسن بخشید
.
جگرش بود فاطمه اسما
دست تو پاره ی بدن بخشید
.
کفن بی کفن رسید به او
نوه ی بی کفن ، کفن بخشید
.
نوه ی او کفن نداشت ولی
بین گودال پیرهن بخشید
.
.
.
محمدجواد پرچمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید