چند صباحی بمان ، یا حسن عسکری
***
چند صباحی بمان ، یا حسن عسکری
بار مبند ای جوان ، یا حسن عسکری
.
لحظه ی دردسرت ، آمده بالاسرت
مهدیِ صاحب زمان ، یا حسن عسکری
.
شکرِ خدا در گذر ، حضرت نرجس ندید
دست تو در ریسمان ، یا حسن عسکری
.
تشنه لب سامرا ، ماه ربیعت چرا
گشته شبیه خزان ؟! یا حسن عسکری
.
در دل زهرایی ات ، خاطره ی محسنش
ریخته داغی گران یا حسن عسکری
.
داغِ دلت این شده ، از غم محسن شده …
فاطمه ، قامت کمان ، یا حسن عسکری
.
رنگِ رخت را عجیب ، زهر به هم ریخته
تشنه لبی بی گمان ، یا حسن عسکری
.
خورد اگر ظرف آب ، بر لب و دندان تو
نیست ولی خیزران … یا حسن عسکری
.
گرچه لبت سوخته ، پنجه مکش روی خاک
شد پسرت نیمه جان ، یا حسن عسکری
.
راحت از این پس بخواب ، نیست دگر پاسبان
خسته ای از پادگان یا حسن عسکری
.
در وسط قتلگاه ، جد شما مانده بود …
تشنه و بی سایه بان یا حسن عسکری
.
آه که از هر طرف ، بر بدنش می زدند
سنگ ، زمانِ اذان یا حسن عسکری
.
خورد تکان آسمان ، تا که سنان با سنان
داد تنش را تکان ، یا حسن عسکری
.
خوب شد اصلا نبود آخرِ این ماجرا
دور و برت ساربان ، یا حسن عسکری
.
.
.
محمدجواد شیرازی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید