کاروان از دور می آید به آغوش کویر
گرد زیر پای مرکب هاست خورشید منیر
.
از پی اش دل های سر گردان و شیدا و اسیر
تا مگر افتنند یک لحظه به دامان امیر
.
شاه می آید به همراهش وزیری همچو شیر
شرم دارد باد گرم از بوسه بر طفل صغیر
.
می دهد دم سرزمین نینوا این نوحه را
ای شهید کربلا اهلا و سهلا مرحبا
.
خوش به حال من که حالا روی چشمان منی
من کویر خشک و تو رضوان و ریحان منی
.
من ترک خورده ز گرما و تو باران منی
من بدون روح بودم ؛ حال تو جان منی
.
جان من جانان من امروز مهمان منی
من به دامان تواَم یا تو به دامان منی
.
قبله گاه عشق خواهم شد به یُمن مقدت
منتظر بودم بیایی چشم بر ره بودمت
.
خوش به حال من که می گردم حریم مکتبت
شام من روشن شد از رخسار ماه هر شبت
.
بی قرارم بی قرار ذکر یا رب یا ربت
بی قرارم لفظ استرجاع آمد بر لبت
.
ای فدای گرد و خاک مانده روی مرکبت
کاش می شد من بیایم پیشواز زینبت
.
خون پاک انبیا با خاک من آمیخته
پیش پایت هر پیمبر خون خود را ریخته
.
با اباالفضلت بگو من آشنایم یا حسین
تشنه ی یک لحظه لبخند شمایم یا حسین
.
خاکبوسم خاکسارم خاک پایم یا حسین
قتلگاهم اولینِ کشته هایم یا حسین
.
هر کجا خواهی روی با خاک هایم یا حسین
ذره ذره می شوم پشتت میایم یا حسین
.
جان زهرا مادرت بر چشم من منت گذار
در کنار نهر هایم خیمه را کن برقرار
.
درّ دریای شرف هستی و من همچون صدف
روضه ها خواندند اینجا انبیاء ما سلف
.
مشتی از خاک مرا برگیر یا مولا به کف
ترس در دل داشتم تا اینکه خورشیدِ نجف
.
داد دلداری که ای خاک مطهر لا تَخَف
با خودم گفتم مبادا بگذرد از معبرت
.
گر حسین اینجا نماند خاک عالم بر سرت
.
شب که شد با اختران خود را چراغان می کنم
دفع شر از خیمه های جان جانان می کنم
.
گر دهی رخصت به من یک لحظه طوفان می کنم
خصم را با یک اشاره سنگ باران می کنم
.
زیر پای کوفیان را آتش افشان می کنم
خیل شام و کوفه را خاک بیابان می کنم
.
آن سیاهی را دیدی نیست نخلستان من
تشنه ی خونند خون کودک مهمان من
.
بانگ دادی بار بگشایید اینجا کربلاست
قصد کردی که بمانی باز امر ؛ امر شماست
.
وه که چه غوغایی به میقات بنی هاشم به پاست
رشته ی گیسوی حوریه طناب خیمه هاست
.
وقت اجلال نزول دختر خیر النساست
گفت با عباس ای ماهم حسین من کجاست
.
دست خواهر را گرفتی و به صحرا سر زدی
می شنیدم حرف هایی را که با خواهر زدی
.
می شنیدم آنچه را گفتی برای خواهرت
از قتیل اول آل پیمبر اکبرت
.
از تلظّی کردن و خون گلوی اصغرت
و از وداع آخر و خون گریه های دخترت
.
از به خاک افتادن عباس امیر لشکرت
وای از آن جمله ی آخر که گفتی معجرت
.
بعد فهمیدم چه می گفتی که در گودال شد
روضه ای در گوش زینب خواندی و بی حال شد
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید