کنج سیاهچال غریبی عزیز داشت
****
کنج سیاهچال غریبی عزیز داشت
پیری شکسته که جگری ریز ریز داشت
دلتنگی اش برای رضا سینه سوز بود
قلبی برای دخترکش ناله خیز داشت
.
با دست های بسته فقط ناسزا شنید
زخم زبان قاتل او نیش تیز داشت
.
دیشب صدای سرفه ی او تا سحر رسید
زنجیر بین حلقه ی خود یک مریض داشت
.
زنجیر را کشید کمی قد کشیده شد
این استخوان پا چقَدَر خُرده ریز داشت
.
او روی در شکسته و مادر به پشت در
تشییع او به روضه ی زهرا گریز داشت
.
بر روی تخته پاره تنش گیر کرده بود
انگار لنگه در دو سه تا میخ تیز داشت
.
اول مدینه بعد دلم کاخ شام رفت
زندان هر آنچه داشت ویرانه نیز داشت
.
سر رویِ طشت بود و حرامی کنار طشت
نامرد بین دست شرابی غلیظ داشت
.
با گریه گفت عمه مرا می دهد نشان
نامحرمی که تکه کلام کنیز داشت …
.
.
.
حسن لطفی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید