گفتم چه شود گر بشود فاصله ها کم
***
گفتم چه شود گر بشود فاصله ها کم
شد فاصله ها کم ، نشد آخر گله ها کم
من رغبت ماندن به جهان نیز ندارم
معشوق نباشد بشود حوصله ها کم
.
چون میل سخن نیست زبان باز نکردم
بابا تو بگو نیستم از چلچله ها کم
.
من روی زمین بودم و تو بر سر نیزه
ما سنگ نخوردیم از این حرمله ها کم
.
با چوب مرا زد به بغل دستی خود گفت :
آیند به این شهر از این قافله ها کم
.
هر چند زیادند ولی عمه کمک کرد
با مرهم اشکش شده این آبله ها کم
.
من دختر شاهم ، نه اسیرم ، نه کنیزم
از حرمله نشنیدم از این مسئله ها کم
.
.
.
محمدرضا ناصری
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید