در ساعتی شگفت ، مکعّب شکست و بعد
مردی به جای قبله ی مردم نشست و بعد
.
رکعت شد و نماز شد و حمد و سوره شد
آمد طلسم مسجدیان را شکست و بعد
.
با یک نفر شبیه خودش گشت رو به رو
خود را گرفت ثانیه ای روی دست و بعد
.
آیات نوبری ز درخت انار چید
و خواند از تشهّدش : از بود و هست و بعد
.
مِثلِ مَثل شد و به زبان همه شکفت
از راه حلق در ته دل ریشه بست و بعد
.
چون روح در نسوج گیاهان حلول کرد
یک خوشه خورد از خودش و کرد مست و بعد
.
مقداری از ترشّح او را زمین چشید
قیمت گرفت خاک اراضی پست و بعد
.
ما را ببخش ما که گناهی نداشتیم
او خواست اهل بادیه را بت پرست و بعد
.
هر سال گفت تا که بگویند شاعران :
در ساعتی شگفت مکعب شکست و بعد …
.
.
.
شیخ سید رضا جعفری
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید