بی دلاورترین سپاه رسید
با تمنای فتح یک سنگر
نابرابرترین آن ها بود
اولین جنگ بعد پیغمبر
.
پیش از این راه آسمان ها بود
کوچه ای را که تنگ می کردند
نعره ها در هجوم مشعل ها
رسما اعلان جنگ می کردند
.
جای اینقدر ازدحام نبود
خاک کوچه پر از تلاطم شد
آخرین رد پای پیغمبر
بین انبوه رد پا گم شد
.
فاجعه در کمین ثانیه ها
کوچه در انتظار شیطان بود
هیچ کس جرات شروع نداشت
فقط این کار ، کار شیطان بود
.
یک نفر آمد و به جای سلام
اولین مشت را به در کوبید
این طرف یک نفر به جای زره
چادرش را به سر کشید و دوید
.
لشگر کوچه پیش دستی کرد
با لگد مرز جنگ را له کرد
صحنه ی کارزار مبهم شد
دود دهلیز خانه را مه کرد
.
با فشار اشاره ای همه ی
شاخه های نهال می شکند
در چوبی مقاوم است اما
چوب تا شد ذغال می شکند
.
آن طرف هیچ کس غریبه نبود
این طرف از همه شناخته تر
بین هُرم آشنا سوزی
میخ ها از همه گداخته تر
.
پشت آتش فشان درگاهی
خانه مثل سراب پنهان بود
آن قدر داغ شد که بر دیوار
رد خون مذاب جوشان بود
.
گردبادی شدید و غارتگر
مرکز خانه را نشانه گرفت
از همان ابر دود رنگ و غلیظ
تازه باران تازیانه گرفت
.
.
.
محمد صمیمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید