رفت و غمخانه شد از غصه سرای من و او
***
رفت و غمخانه شد از غصه سرای من و او
گرچه مانده است به جا خاطره های من و او
.
یاد ایّام نشستن سر یک سفره بخیر
خانه ای بود پر از لطف و صفای من و او
.
روزهایی که صمیمانه به من می خندید
و عجب حال خوشی داشت هوای من و او
.
ما از آن زندگی ساده چه راضی بودیم
و رضا بود خدا هم به رضای من و او
.
بستری بود ولی هم سخن خوبی بود
جریان داشت در این خانه صدای من و او
.
بستری بود ولی نبض دلم دستش بود
و مجال نفسی بود برای من و او
.
با همان دست شکسته چه دعایی می کرد
مردمی را که نماندند به پای من و او
.
مردمی را که به این مسئله واقف بودند
که دو عالم همه هستند گدای من و او
.
هدف اصلی دشمن من و زهرا بودیم
کشته شد محسنم آن روز به جای من و او …
.
.
.
مصطفی متولی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید