عشقت مرا دوباره از این جاده می برد
***
عشقت مرا دوباره از این جاده می برد
سخت است راه عشق ولی ساده می برد
.
پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده ، می برد
.
دل های عاشقان جهان کربلای توست
نام تو را هر عاشق آزاده می برد
.
فریاد غربتت دل ما را تمام عمر
با کاروان نیزه از این جاده می برد
.
این جاده دیده قافله ی اشک و آه را
بر روی نیزه ها سر خورشید و ماه را
.
دیدهست در تلاطم طوفان بی کسی
یک کاروان بنفشه ی بی سرپناه را
.
آن شب که ماند یاس سه ساله میان راه
یک لحظه برنداشته از او نگاه را
.
در آخرین وداع غریبانه ی حرم
دیده عبور خواهری از قتلگاه را
.
آنجا که داغ از جگرش بوسه ها گرفت
گل زخم از نگاه ترش بوسه ها گرفت
.
وقتی رسید او که سر از دست رفته بود
از زخم های شعله ورش بوسه ها گرفت
.
اما گذاشت بر دل او حسرتی ، نسیم
از گیسوان همسفرش بوسه ها گرفت
.
از راه دور دختر هجران کشیده ای
هر بار از لب پدرش بوسه ها گرفت
.
در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان
داغی نشانده بر دل آلاله ها ، خزان
.
اما گذشت هر چه که بود آن چهل غروب
برگشته سوی کرب و بلا باز کاروان
.
با کاروان غربت از این جاده آمدیم
ما را رسانده قافله ی تو به آسمان
.
حالا رسیده ایم و سحرگاه جمعه است
“عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان “
.
.
.
یوسف رحیمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید