آرامش زیبای دو دریاست نگاهش
این دختر آرام و صبوری که رسیده
از شوق ، علی سفره به اندازه ی یک شهر
انداخت ، به شکرانه ی نوری که رسیده
.
کاشانه ی اهل دل و میخانه ی هستی
دنیا و سماوات و عوالم همه روشن
عطر خوش او پر شده در شهر مدینه
به به چه گلی ! چشم و دلت فاطمه ! روشن
.
لبخند نشسته به لب حضرت ساقی
مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر
تا آمده لبریز شده چشمه ی تسنیم
کامل شده با آیه ی او سوره ی کوثر
.
بی تاب شدی ، دختر مهتاب رخ عشق !
بارانی اشک است چرا صورت ماهت ؟
گریانی و پیش کسی آرام نداری
دنبال کدام آیت حق است نگاهت ؟
.
باران بهاری شده ای دختر حیدر !
زهرا چه کند گریه ی تو بند بیاید
باید که بگویند کنار تو حسینت
تا شاد شوی ، با گل و لبخند بیاید
.
همسایه ندیده به خدا سایه ای از تو
تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری
پیداست ولی دختر سردار حنینی
از شور کلام و دل شیری که تو داری
.
شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشک
بانو! چه کنم روی دلم سوی فرات است
جز اشک چه گویم که همه هستی عالم
عشق تو ، حسین تو ، قتیل العبرات است
.
اینقدر نریز اشک ، صبوری کن و بگذار
هر قطره ی این اشک برای تو بماند
وقتی شب باریدن اشک است که مادر
در گوش تو لالایی پرواز بخواند
.
یک روز بیاید که پدر را تو ببینی
با چشم پر از اشک در آن غسل شبانه
با چادر خاکی برود مادر و فردا
با چادر کوچک بشوی خانم خانه
.
یک روز بیاید که حسن را تو ببینی
با اشک بشوید تن پاک پدرش را
فردا خود او بی رمق و رنگ پریده
در تشت بریزد قطعات جگرش را
.
روزی برسد ، … کاش که می شد نرسد … نه
آن لحظه ی سنگین خداحافظی از یار
ای کاش که هرگز به سراغ تو نیاید
تا پیرهن کهنه بخواهد ز تو دلدار
.
آن لحظه نیاید که تو باشی و بیفتد
آن سایه ی سر ، بی سر و بی سایه به صحرا
ناموس خدا باشی و بر ناقه ی عریان
بنشینی و یک شهر بیاید به تماشا
.
.
.
قاسم صرافان
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید