ابری ست کوچه کوچه ، دل من خدا کند
***
ابری ست کوچه کوچه ، دل من خدا کند
نم نم ، غزل ببارد و طوفان به پا کند
.
حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دو تا کند
.
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
.
با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند
.
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته ، مادر صدا کند ؟
.
مادر ! دوباره کودک بی تاب قصهات …
تا اینکه لای لای تو با او چه ها کند
.
یادش به خیر مادرم از کودکی مرا
می برد تکیه تکیه که نذر شما کند
.
یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
می برد با حسین شما آشنا کند
.
در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند
.
مادر ! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند :
.
یک شهر ، خشم و کینه ، در آن کوچه … مانده بود ،
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
.
باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند …
.
تو روی خاک بودی و درگیر خار بود ،
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
.
نفرین نکن ، اجازه بده اشک دیده ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند
.
زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
.
باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز ، راز تو را برملا کند …
.
گفتند فاطمیه کدام است ؟ کوچه چیست ؟
افسانه باشد این همه ؛ گفتم خدا کند
.
با بغض ، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند
.
از کوچه ها گذشت … و باران شروع شد
پایان شعر بود که طوفان شروع شد
.
.
.
حسن بیاتانی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید