از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
***
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چه ها دیدم ، چه ها کردم
.
گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی بردم
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم
به یادم مانده آن روزی که می جستم تو را اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه ها کردم
.
تو را ای آشنای دل اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی ، وفا بین تا کجا کردم
.
تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما
برای حفظ اطفالت ، تو را آخر رها کردم
.
به سان شمع ، آبم کرد بانگ آب آب تو
اگر چه تشنه بودم چشمه های چشم وا کردم
.
میان خیمه های سوخته هم چون دلم آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم
.
شکسته جای مُهرت را ز بی مهری به نی دیدم
شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم
.
ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم
.
.
.
استاد حاج علی انسانی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید