از ابتدای گدا بودنم گدای توام
غلامزاده ام و نوکر سرای توام
.
ز کودکی فقط از کوچه ی تو رد شده ام
غریبگی نکن اینقدر ! آشنای توام
.
مرا بزرگ نکن ! کوچکت شدم کافی ست
طلا برای چه وقتی که خاک پای توام ؟!
.
به آفتاب قیامت چه کار دارم من ؟!
هزار شکر که در سایه ی عبای توام
.
دخیلم و به ضریح جدید بسته شدم
برای هیچ کسی نیستم برای توام
.
پرم شکسته پر دیگری تفضل کن
هوایی سحر گنبد طلای توام
.
به کربلا و مدینه به کاظمین قسم
گدای در به در شهر سامرای توام
.
چقدر خوب که پای شماست نوکریم
خوشم که سفره نشین امام عسکریم
.
به آب خشکی لب های تو شرر زده است
تمام حرف دلت را دو چشم تر زده است
.
شبیه فاطمه دستار بر سرت بستی
چه زهر بود که آتش به فرق سر زده است ؟!
.
تمام صورت و دشداشه ی تو خاکی شد
زمانه بر رخت از کربلا اثر زده است
.
تمام حجره برایت گریز سوختن است
غمی به روی دلت سقف و فرش و در زده است
.
کسی به پیش نگاهت زن تو را که نزد ؟!
درِ سرای تو را کِی چهل نفر زده است ؟
.
نه چشم های نوامیس تو به مردم خورد
نه هیچ کس به نوامیس تو نظر زده است
.
نه تازیانه به دست کسی ست در کوچه
نه دختران تو را موقع گذر زده است
.
نه هیچ کس به گلوی تو خنجری انداخت
نه هیچ کس به سر دخترت سپر زده است
.
اگرچه شهر غریبی ولی کفن داری
نرفته ای ته گودال پیرهن داری
.
.
.
سید پوریا هاشمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید