از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
***
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را می بیند آن چشمی که باز است
در عکس ها دیدم مزارت را و عمری ست
شمعی به یادت در دلم در سوز و ساز است
.
از هر غریب و آشنا پرسیدم از تو
گفتند بیش از هر کسی مهمان نواز است
.
مردی که زانو زد جمل با ضرب تیغش
می لرزد آن وقتی که هنگام نماز است
.
در باد ، بیرق های خونین محرم
در امتداد پرچمت در اهتزاز است
.
تنهایی ات ، تنهایی ات ، تنهایی ات ، مرد !
بیش از تمام دردهایت جانگداز است
.
اما نشد – آنقدر اندوهت کهن بود –
بنویسم از چشمان تو شعری که تازه ست
.
.
.
اعظم سعادتمند
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید