از چوب ، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند
.
دیدند که با تو راه به جایی نمی برند
نزدیک تر شدند و سرت را به در زدند
.
زهرا نبود آن که بیافتد به روی خاک
سیلی به صورت زن من بی خبر زدند
.
هر قدر گفت دختر پیغمبرم نزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید