اشک مهتاب چکید
***
اشک مهتاب چکید
ماه بر چهره ی شب می تابید
.
نفس باد برید
ابر خون می بارید
.
اشک جاری شده بود
زخم کاری شده بود
.
در خزان دنیا
شب ویرانه بهاری شده بود
.
دختری مثل شقایق زخمی
دختری مثل گل یاس نجیب
.
دختری مثل سحرگاه لطیف
دختری مثل سبک باری باران آرام
.
یک نفر کاش بگوید که در آن وانفسا
چه بلایی به سرش می آمد
.
دست آتش هر بار
از بد حادثه دنبال پرش می آمد
.
خون دل بود که از چشم ترش می آمد
آه سرد از جگر شعله ورش می آمد
.
با سرانگشتانش شانه زد گیسوی در هم شده را
داشت آخر پدرش می آمد
.
بال و پر داشت نداشت
گل سر داشت نداشت
.
زیر سر دست پدر داشت نداشت
گریه اش در جگر سنگ اثر داشت نداشت
.
راز او سوختن موی سر است
کسی از راز خبر داشت نداشت
.
دخترک همسفرش را می خواست
روی ماه قمرش را می خواست
.
نه غذایی نه لباسی و نه یک همبازی
از تمام دنیا پدرش را می خواست
.
گریه کرد از غم ایام نجاتش دادند
اندر آن ظلمت شب آب حیاتش دادند
.
پدر از راه رسید
چشم آفاق تماشا می کرد
.
دخترک با سر پوشیده به خاکستر و خون پدرش
کم کمک لب به سخن وا می کرد
.
آه بابای گلم آه ماه شب تاریک دلم
دست من تاب ندارد که تو را جا بدهم در بغلم
.
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
موی تو سوخته اش هم زیباست
.
حرف زیبایی شد ؛ آه بابا عمو عباس کجاست
که ببیند سر یک معجر کوچک دعواست
.
آرزوهایم سوخت
در گوشی به خودت می گویم
.
آرزوهایم سوخت
هر قدم آبله ی پایم سوخت
.
در گوشی به خودت می گویم
راستی گیسوی زیبایم سوخت
.
سر من سنگین است
چشم من تار شده
.
در و دیوار خرابه سرم آوار شده
قصه تکرار شده
.
در گوشی به خودت می گویم
دخترت دست به دیوار شده
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید