افتاده ز نو شور دگر در سر هستی
***
افتاده ز نو شور دگر در سر هستی
جان رقص کنان آمده در پیکر هستی
.
انوار خدا سر زده از منظر هستی
بخشیده به جان فیض دگر داور هستی
.
خوش تر ز جنان گشته جهان بشریّت
کز عالم جان آمده جان بشریّت
.
خیزید ز وصف رخ دلدار بگویید
با مشعل قرآن ره توحید بپویید
.
ز آیینه ی دل تیرگی شرک بشویید
ای گمشدگان گمشده ی خویش بجویید
.
کان ماه مبارک به مبارک سحر آمد
از شوق رخش خنده ز خورشید بر آمد
.
دانی ز چه شیطان همه در جوش و خروش است
دانی ز چه آتشکده ی فارس خموش است
.
یعنی که یم رحمت توحید به جوش است
خاموش که آوای خداوند به گوش است
.
این مشعل انوار سماوات و زمین است
خاموشی آتشکده ی فارس از این است
.
برخیز که شد نخل غم دل شجر طور
تا چند جفا و ستم و دشمنی و زور
.
تا چند به پا سلطه ی ظلمت عوض نور
تا چند شود خوابگه دخترکان گور
.
تا چند به زندان هوس ها شرف زن
.
تا چند ستم پیشه زند کوس عدالت
تا چند فرو مایه زند لاف جلالت
.
تا چند بدان بی پدران فخر و اصالت
برخیز که سر زد به جهان نور رسالت
.
این پیک نجات است که از راه برآمد
پیغام برآرید که پیغامبر آمد
.
در خلوت شب آمنه زیبا پسری زاد
تنها نه پسر بر بشریّت پدری زاد
.
در فتنه ی بیدادگران دادگری زاد
چشم همه روشن که چه قرص قمری زاد
.
دست ازلی پرتوی از نور بر افروخت
رخشنده چراغی به نجات بشر افروخت
.
خورشید وجود آمد و دنیای عدم سوخت
برقی زد و اوراق جنایات و ستم سوخت
.
در پرتو انوار خدائیش صنم سوخت
ظلم و ستم و سرکشی و کبر و منم سوخت
.
در مکّه عیان گشت جمال احدیّت
بخشید به هر نسل فروغ ابدیّت
.
ای بحر شرف موج بزن گوهرت آمد
ای بتکده نابود که ویرانگرت آمد
.
ای جامعه خوشنود که پیغمبرت آمد
ای گمشده بر خیز ز ره رهبرت آمد
.
ای آمنه بگشای به تکبیر زبان را
ای حمزه بزن بر سر بوجهل کمان را
.
این است که دعوت ز هلاکت به بقا کرد
این است که از خلق ستم دید و دعا کرد
.
این است که از خلق خطا دید و عطا کرد
این است که پیوسته جفا دید و وفا کرد
.
این است که جاری ست به لب بانگ نجاتش
از غار حرا تا شب پایان حیاتش
.
این است که حق بینی و روشنگری آموخت
این است که دانایی و دانشوری آموخت
.
این است که هر گمشده را رهبری آموخت
این است که افتادگی و سروری آموخت
.
این است که آموخت به ما بت شکنی را
این است که بگرفت ز ما ، ما و منی را
.
این است همان بحر که وحیش گهر آمد
این است چراغی که به دل جلوه گر آمد
.
این است یتیمی که به عالم پدر آمد
این است همان نخل که علمش ثمر آمد
.
این است همان نور که روشنگر کُل بود
این است همان طفل که استاد رُسل بود
.
تا مکتب آن هادی کل راهبر ماست
تا سایه ی آن شمسِ دو گیتی به سر ماست
.
تا پرتو این نور چراغ سحر ماست
ما امّت او ، او به دو عالم پدر ماست
.
از شایعه و فتنه ی دشمن نهراسیم
غیر از ره اسلام رهی را نشناسیم
.
.
.
استاد حاج غلامرضا سازگار
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید