ای صاحب عصر و زمان با نوکرت سردی چرا ؟
***
ای صاحب عصر و زمان ؛ با نوکرت سردی چرا ؟
صحرانشین از این سفر پس برنمی گردی چرا ؟
.
هر وقت حاجت داشتم ؛ زود آمدم بر درگهت
عادت چرا ، غفلت چرا ، این درد بی دردی چرا ؟
.
هر بار روی گرداندم از تو رو نگرداندی ز من
بی آبرویی مرا بر رو نیاوردی چرا ؟
.
چون خون دل ها می خوری ؛ از پشت خنجر می خوری
می بینی از عشاق خود ؛ این قدر نامردی چرا ؟
.
نشناختم اصلا تو را ؛ قدر سلامی و السّلام
درد آشنا از جمع ما بیچاره ها طردی چرا ؟
.
شاید گناه جمعی ما را عقوبت کرده ای
بین بلاها روضه های ما شده فردی چرا ؟
.
باور نکردم که مرا از خانه ات رد کرده ای
گر فکر می کردی بدم ؛ پس باورم کردی چرا ؟
.
ای آنکه روی شانه ات کوه گناهم آمده
مادر سفارش می کند هر بار دلسردی چرا ؟
.
زهرا علمدار علی بود و ز پیغمبر شنید
بدجور خوردی بر زمین ؛ ریحانه ام زردی چرا ؟
پیراهن خونین تو آتش گرفته پشت در
تنها میان این همه گرگانِ ولگردی چرا ؟
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید