برخیز و ببین عاقبت و آخرمان را
لب های ترک خورده و چشم ترمان را
.
برخیز که از باغ خزان خورده ببینی
گل های کبود آمده ی پرپرمان را
.
در آتش خیمه دل من رفت مدینه
آمد نظرم سوختن مادرمان را
.
بعد از تو و عباس حرم رفت به غارت
طوفان ستم برد زر و زیورمان را
.
کم بود بیفتم به خدا از روی ناقه
بر نیزه که دیدم سر آب آورمان را
.
از شهر پدر مانده ام آخر چه بگویم
در کوفه شکستند برادر سرمان را
.
در امنیت کامل چشمان تو بودیم
با نیزه گرفتند که دور و برمان را
.
یک شهر به ما خیره و من خیره به چشمت
دیدی تو خودت از روی نی محشرمان را
.
جان دادن ما در ملا عام طبیعی است
هر چند نبرده ست کسی معجرمان را
.
از شام همین قدر بگویم که شکستند
با ضرب لگد شاخه ی نیلوفرمان را
.
در فکر ربابیم همه گر چه گرفتیم
گهواره ی چوبی علی اصغرمان را
.
.
.
سید حجت بحرالعلومی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید