بسته راه چاره دید و ؛ گریه کرد
طفل بی گهواره دید و گریه کرد
.
دختر آواره دید و گریه کرد
روسری پاره دید و گریه کرد
.
او چهل سال است کارش گریه است
این چهل سال افتخارش گریه است
.
دست بسته از زنان شرمنده شد
از تمام کاروان شرمنده شد
.
بیشتر از دختران شرمنده شد
مجلس مِی ، آنچنان شرمنده شد
.
در میان راه تنها مرد بود
بین یک جمعیتی نامرد بود
.
باورش می شد که غم پیرش کند ؟
خواهرش را زجر زنجیرش کند
.
زاده ی مرجانه تکفیرش کند
حرمله اینقدر تحقیرش کند
.
نانجیب پست با یک مشک آب
پرسه می زد پیش چشمان رباب
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید