به دعا دست خود که برمی داشت
***
به دعا دست خود که برمی داشت
بذر آمین در آسمان می کاشت
.
به تماشا ، ملک نمازش را
نردبانی ز نور می پنداشت
.
چه نمازی ؟ که تا به قبه ی عرش
برد او را و نردبان برداشت
.
پرچم دین ز بام کعبه گرفت
برد و بر بام آسمان افراشت
.
بس که کاهیده بود ، شب او را
شبحی ناشناس می انگاشت
.
خصم بیدادگر ز جور و ستم
هیچ در حق او فرو نگذاشت
.
تا نینداختش به بستر مرگ
دست از جان او مگر برداشت ؟!
.
قصه را تازیانه می داند
در و دیوار خانه می داند
.
دشمن از حد فزون جفا پیشه است
چه کند بعد از این ؟ در اندیشه است
.
نسل در نسل او حرامی بود
خصم بدخواه تو پدر پیشه است !
.
ریشه اش را ز بیخ می کندم
چه کنم ؟ دشمن تو بی ریشه است !
.
به گمانش که جنگل مولاست
غافل از اینکه شیر در بیشه است
.
یک طرف نور و یک طرف ظلمت
یک طرف سنگ و یک طرف شیشه است
.
دل گل خون ز دست گلچین است
وانچه بر ریشه می خورد ، تیشه است !
.
سخن از درد و صحبت از آه است
قصه ی درد او چه جانکاه است !
.
راه حق ، جز طریق فاطمه نیست
هر که زین ره نرفت ، گمراه است
.
در محیطی که موج گوهر نیست
گر خزف جلوه کرد ، دلخواه است !
.
عمر دل کاش ادامه ای می داشت
ورنه این قبض و بسط گه گاه است
.
در مسیری که عشق می تازد
تا به مقصود ، یک قدم راه است
.
در بهاران ، خزان این گل بود
عمر گل ها همیشه کوتاه است
.
با غم تو ، دلی که بیعت کرد
تا ابد در مسیر الله است
.
هر کس آمد ، به نیمه ی ره ماند
غم فقط با دل تو همراه است
.
آنکه در گوش جان او مانده است
ناله های دل علی ، چاه است
.
اینکه بر لب رسیده ، جان علی است
دل گمان می کند هنوز ، آه است !
.
خون شد ، از سینه ی تو بیرون ریخت
حق ز حال دل تو آگاه است
.
آنکه بعد از کبودی رخ تو
با خسوف آشتی کند ، ماه است
.
ساز غم گر ترانه ای می داشت
آتش دل ، زبانه ای می داشت
.
چون زبان دل آتش افشان بود
کوه غم گر دهانه ای می داشت
.
کاش مرغ غریب این گلشن
الفتی با ترانه ای می داشت
.
یا علی ! با تو بود همسایه
اگر انصاف ، خانه ای می داشت
.
با تو عمری هم آشیان می شد
حق اگر آشیانه ای می داشت
.
آستان تو بود یا زهرا
گر ادب ، آستانه ای می داشت
.
در زمان تو زندگی می کرد
گر صداقت ، زمانه ای می داشت
.
گر مزار تو بی نشانه نبود
بی نشانی نشانه ای می داشت
.
گر که میزان حق زبان تو بود
این ترازو زبانه ای می داشت
.
سینه ی خون فشان فاطمه بود
گر گل خون ، خزانه ای می داشت
.
گر نمی سوخت گلشن توحید
گلبن او ، جوانه ای می داشت
.
قصه ی زندگانی او بود
گر حقیقت ، فسانه ای می داشت
.
شب اگر داشت دیده ، در غم او
گریه های شبانه ای می داشت
.
گر غمش بحر بیکرانه نبود
غم ما هم کرانه ای می داشت
.
بهر قتلش به جز دفاع علی
کاش دشمن بهانه ای می داشت
.
به سر و روی دشمنش می زد
شرم اگر ، تازیانه ای می داشت
.
شانه می کرد زلف زینب را
او اگر دست و شانه ای می داشت
.
آتش کینه چون زبانه کشید
کار زهرا به تازیانه کشید
.
دشمن دل سیه ، به رنگ کبود
نقش بی مهری زمانه کشید !
.
آتش خشم خانمان سوزش
پای صد شعله را به خانه کشید
.
همچو شمعی که بی امان سوزد
شعله از جان او زبانه کشید
.
در میانش گرفت شعله ی کین
پای حق را چو در میانه کشید
.
دل او در میان آتش و خون
پر به سوی هم آشیانه کشید
.
سوخت بال کبوتران حرم
کار این شعله ها به لانه کشید !
.
دامن گل که سوخت از آتش
شعله سر از دل جوانه کشید !
.
سینه اش مخزن گل خون شد
به کجا کار این خزانه کشید ؟!
.
قامتش حالت کمانی یافت
بس که بار محن به شانه کشید
.
سبحه ، مشق سرشک او می کرد
بس که نقش هزار دانه کشید !
.
بر رخ این حقیقت معصوم
نتوان پرده ی فسانه کشید
.
گل خزان شد ، صفای او مانده ست
رنگ و بوی وفای او مانده ست
.
رفت زهرا ، ولی به گوش علی
ناله ی ای خدای او مانده ست !
.
در دل او که بیت الاحزان است
ناله ی وای وای او مانده ست
.
یا علی گفت و گفت تا جان داد
این خدایی ندای او مانده ست
.
بر لب او که خاتم وحی ست
نقش یا مرتضای او مانده ست
.
زیر این نه رواق گنبد چرخ
ناله ی او ، صدای او ، مانده ست
.
رفت و زیر زبان لیل و نهار
مزه های دعای او مانده ست
.
گرچه دستش ز دست رفته ولی
کف مشکل گشای او مانده ست
.
دل خبر می دهد به ناله از او
گرچه در مبتدای او مانده ست !
.
در دل ما که کربلای غم است
نینوایی نوای او مانده ست
.
که قدم می نهد به خانه ی دل
در دلم جای پای او مانده ست !
.
نیمه جانی علی به لب دارد
چه کند ؟ این برای او مانده ست !
.
تا عقیق است و تا یمن باقی است
رگه هایی ز خون من باقی است !
.
شهر من تا مدینه ی عشق است
هم اویس است و هم قرن باقی است
.
خون من ، این زلال جاری سرخ
در دل لعل ، موج زن باقی است
ماند زینب ، اگر که زهرا رفت
بچه شیری ز شیر زن باقی است
.
گرچه آهسته چون نسیم گذشت
جای پایش در این چمن باقی است !
.
تا که نمرود هست ، آزر هست
تا تبر هست ، بت شکن باقی است
.
تا سر کفر و شرک می جنبد
ذوالفقار است و بوالحسن باقی است
.
در دل شعله سوخت پروانه
گریه ی شمع انجمن باقی است !
.
سوخت شمع و ، به جاست فانوسش
از علی نقش پیرهن باقی است !
.
بر رخ آن فرشته ی معصوم
اثر دست اهرمن باقی است !
.
رفتی و زینب تو می ماند
خط تو ، مکتب تو می ماند
.
بر کف زینب ، این زبان علی
رشته ی مطلب تو می ماند
.
تا حسینی و کربلایی هست
زین اَب ، زینب تو می ماند
.
از علی دم زدی و ، نام علی
تا ابد بر لب تو می ماند
.
تا ابد در صوامع ملکوت
ناله ی یا رب تو می ماند
.
هم نماز نشسته ی تو به روز
هم نماز شب تو می ماند
.
منصب تو ، حکومت دل هاست
بهر تو ، منصب تو می ماند
.
در سپهر شهامت و ایثار
پرتو کوکب تو می ماند
.
خون تو پشتوانه ی دین است
تا ابد مذهب تو می ماند
.
دل تو می طپد به سینه هنوز
شور تاب و تب تو می ماند
.
بی تو ای یار مهربان علی !
شعله سر می کشد ز جان علی
.
بی تو ای قهرمان قصه ی عشق
ناتمام است داستان علی
.
عیسی ار چار پله بالا رفت
دم آخر ، ز نردبان علی
.
در عروج تو از ادب می سود
سر به پای تو ، آسمان علی!
.
خطبه ی ناتمام زهرا کرد
کار شمشیر خون فشان علی
.
خواست نفرین کند ، که زهرا را
داد مولا قسم به جان علی !
.
که ز قهر تو ماسوا سوزد
صبر کن صبر ، مهربان علی !
.
ذوالفقار برهنه ی سخنش
کرد کاری به دشمنان علی
.
که دگر تا ابد بزنهارند
از دم تیغ جان ستان علی
.
با وجودی که قاسم رزق است
ساخت عمری به قرص نان علی !
.
بعد او ، خصم دون که می پنداشت
به سه نان می خرد سنان علی
.
بود غافل که چون به سر آید
دوره ی صبر و امتحان علی
.
دشمنان را امان نخواهد داد
لحظه ای تیغ بی امان علی
.
زینب ! ای خطبه ی حماسی عشق
ای به کام علی ، زبان علی
.
باش کز خطبه ات زبانه کشد
آتش خفته در بیان علی
.
دیدم انصاف را به کوچه ی عشق
سر نهاده بر آستان علی
.
نسب خویش را جوانمردی
می رساند به دودمان علی
.
عشق ، چون من ارادتی دارد
به علی و به خاندان علی
.
رفت زهرا و اشک از دنبال
وز پی او روان ، روان علی
.
خرمن او اگر در آتش سوخت
رفت بر باد خان و مان علی
.
بازمانده ست سفره ی دل او
غم و درد است ، میهمان علی !
.
راز دل را به چاه می گوید
رفته از دست ، هم زبان علی
.
آن شراری که سوخت زهرا را
سوخت تا مغز استخوان علی
.
قصه را تازیانه می داند
در و دیوار خانه می داند
.
.
.
استاد محمدعلی مجاهدی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید