به روی شانه ی خاتم ، که چون نقش نگین باشد
***
به روی شانه ی خاتم ، که چون نقش نگین باشد
نشان نام او باید معزالمومنین باشد
چه بر می آید ، از آن آذرخشی که جمل را سوخت ؟!
که صلحش نیز جنگی فتنه سوز و آتشین باشد
.
عدالت وصله ی ناجور تن پوش خلافت شد
حسن را نیز شمشیر علی در آستین باشد
.
گذشت از جانماز زیر پایش هم کریمانه
مبادا لحظه ای کوتاه زیر دِین دین باشد
.
به برق سکه خواهد داد لبخند امامش را
هر آن چشمی که کور از دیدن عین الیقین باشد !
.
دریغ از یار و از سردار و این دنیای غدّار و ….
دریغ از روزگاری که ولی ، تنهاترین باشد
.
چنان میراث دار لایقی از غربت مولاست
که باید چند سالی ، چون علی خانه نشین باشد
.
نباید حرف را از خانه بیرون برد ، اما آه
کدام آیینه آهش را و رازش را ، امین باشد ؟!
.
صدا زد زینب خود را و خواند آهسته در گوشش:
که ای خواهر ، مرا در خانه ! دشمن در کمین باشد !
.
بیاور تشت را ، اینک هلاهل هم ز پا افتاد
خیالش هم نمی کرد این دل خون اینچنین باشد
.
در این دنیا پس از من روز و روی خوش نمی بینی
جمیلا گو ! تو را هر روز داغی بر جبین باشد
.
بخوان از چشم هایم باقی ناگفته هایم را
در آن حاشا اگر حرفی به غیر از حا و سین ! باشد
.
نگین عرش را هم جای من یک بوسه مهمان کن
دمی که زینت دوش نبی روی زمین باشد
.
.
.
سید محمدجواد میرصفی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید