تا قیامت بنویسم اگر از پروانه
***
تا قیامت بنویسم اگر از پروانه
ندهم جز خبرى مختصر از پروانه
.
زندگى کردن عشاق تماما درس است
می شود یاد گرفت آنقدر از پروانه
.
آبرو را همه از برکت چیزى دارند
عارفان از سحر ؛ اما سحر از پروانه
.
عالمى را نفس سوخته اى زنده کند
معجزه هیچ ندیدم مگر از پروانه
.
سوز معشوق به سوز دل عاشق نرسد
شمع هم سوخته ؛ نه بیشتر از پروانه
عاشق آن است که معشوق فروشى نکند
هیچ گه دل نبرد سیم و زر از پروانه
.
آنقدر وصل تو سوزنده تر از هجران است
که نمانده است نه بال و نه پر از پروانه
.
تا سحر سوختنش را به تماشا بنشین
تو فقط اول شب دل ببر از پروانه
.
جگر سوخته ی من خبرش پیچیده
چه بگیرى چه نگیرى خبر از پروانه
.
تا نفس هست مرا دور سرت می گردم
بیش از این بر نمی آید دگر از پروانه
.
پر و بالى که نمانده ست برایم ، اما
آنقدر هست بسازى سپر از پروانه
.
دل به آتش زدم و سعى خودم را کردم
دست تو باز نشد … در گذر از پروانه
.
نوبت شستن پروانه رسید و حالا
تازه فهمید چه می خواست در از پروانه
.
در همان مرحله ى سوختنش می مانم
تا قیامت بنویسم اگر از پروانه
.
.
.
علی اکبر لطیفیان
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید