علیرضا لک
.
دردی به سینه هست که خاکسترم کند
در دست های محکم تو مضطرم کند
.
خشکم کند به شعله ی این داغ ماندنم
با ابرهای اشک بیاید ترم کند
.
آه ای خدا به عمّه چه گویم که لحظه ای
بالم دهد، رها کُنَدم ، باورم کند
.
من می پرم خدا کند او تیغ خویش را
جای عمو حواله ی بال و پرم کند
.
قیچی زد و برید و مرا تکّه تکّه کرد
اصلاً اراده کرد گلی پرپرم کند
.
حالا که من به سینه ی زخمش رسیده ام
بگذار ، دست های کسی بی سرم کند
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید