در غدیر خُم ز بهر حضرت ختمی مآب
***
در غدیر خُم ز بهر حضرت ختمی مآب
از خداوند قدیر آورد جبریل این خطاب :
.
کای به اورنگ رسالت ، پادشاه ذوالکرام !
وی سپهر آفرینش را جمالت آفتاب !
.
داد شرع اقدست چون مُلک صورت را نظام
حالیا بر کش ز روی شاهد معنی نقاب
.
یعنی اندر این زمین برخیز امروز ای رسول !
کن علی را جانشین خویشتن با صد شتاب
.
هان ! مکن بیم ای رسول ! از مکر روبه خصلتان
تا چو حیدر ، ضیغم غرندّه ای داری به غاب
.
ساز تبلیغ امر حق را بر صغیر و بر کبیر
خواه باشندی موافق ، خواه سازند اجتناب
.
ملّت اسلام را گو این نماز و حجّ و صوم
بی تولّای علی هرگز نیاید در حساب
.
پس پیمبر ز امر داور از جهاز اشتران
منبری آراست ؛ بر منبر شد آن عالی جناب
.
دال آسا ، قامت هم چون الف خم کرده و بُرد
بر کمربند علی دست ، آن شه مالک رقاب
.
برگرفتش روی دست ، آن گاه در توصیف وی
سُفت درّ معرفت را این چنین با شیخ و شاب
.
کای گروه ! آگاه باشید از خواص و از عوام
زین سپس نبْوَد وصیّ من کسی جز بوتراب
.
نیست اورنگ خلافت را جز او لایق کسی
زان که او بر شهر علم من از اوّل بود باب
.
فی المثل من هم چو موسی وین علی هارون من
من چو عیسی در شهود و او چو شمعون در غیاب
.
خصم حیدر ، خصم من شد ؛ خصم من ، خصم خدا
زان که من هستم رسول و او مرا نایب مناب
.
نیست در بالای دست او دگر دست کسی
چون ” یداللَّه فوق ایدیهم ” بُوَد نصّ کتاب
.
بیعت این دست را هر کس شکست ، آخر بُوَد
در جهنّم ، قهر ربّ العالمین او را عقاب
.
چون ولای او ز امر حقّ بُوَد حصن امان
هرکه داخل شد در این حصن ، ایمن است از هر عذاب
.
بلکه از کتم عدم بگرفته تا مُلک وجود
کی بُوَد ، بی اذن او کس در ایّاب و ذهاب ؟
.
هر چه می خواهید بعد از من بخواهید از علی
بوی گل را ، در غیاب گل بجویید از گلاب
.
عارف و عامی تمامی حامی حیدر شدند
کس نبود آن جا مخالف تا دهد شه را جواب
.
بس که ” بخّ بخ لکَ ” یا مرتضی فاروق گفت
دست بیعت با علی دادند اعیان صحاب
.
پس تو ” صابر ” ز آیه ی ” الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ “
شرح ” أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی ” را رو بیاب
.
باز یاران آتش دیگر مرا بر جان فتاد
بار دیگر رفت از دستم عنان صبر و تاب
.
یاد آدم کز پس فوت رسول هاشمی
آنچه با حیدر نمودند آن گروه ناصواب
.
عهد بشکستند و خستند از شقاوت خاطرش
جمع گشتند و زدند آتش ز کین او را به باب
.
محسن زهرا در آن روز از جفا گردید سقط
برفکندند از ستم بر گردن حیدر ، طناب
.
باز با این ظلم ها هرگز نکردند اکتفا
تا به مسجد فرق وی کردند از خونش خضاب
.
با حسین بن علی هم کوفیان بستند عهد
لیک آن عهدی که بنمایند از وی منع آب
.
میهمان کردند او را تا ز سوز تشنگی
همچو مرغی کودکانش را کنند از جان ، کباب
.
یک طرف اصغر ز سوز تشنه کامی کرده غش
یک طرف خشکیده شیر از تف به پستان رباب
.
چو گل پژمرده از بی آبی ، اطفال دگر
هر یکی افتاده در هر گوشه با حال خراب
.
بس که بانگ العطش بشنید عبّاس از حرم
اذن جنگ از شه گرفت و پا نهاد اندر رکاب
.
مشک خشکی زیب دوش خویشتن بنمود و زد
زاده ی شیر خدا خود را بر آن خیل کلاب
.
ریخت از بس پا و دست و سر ز تن ، گویی که بود
بهر دفع جیش شیطان ، تیغ او تیر شهاب
.
الفرار و الامان برخاست از دشمن ، بلی
خرمن کتّان ندارد تاب نور ماهتاب
.
در فرات آمد که نوشد آبی آن لب تشنه لیک
کرد با نفس از فتوّت این خطاب پُرعتاب :
.
کای ابوالفضل ! این نباشد شیوه ی مهر و وفا
تشنه اند اطفال شاده دین ، مگر هستی به خواب ؟
.
تا نه رفع تشنگی سازی ز اطفال حسین
گر بمیری از عطش باید کنی ز آب اجتناب
.
مختصر پر کرد مشک و تشنه بیرون شد ز شط
حمله ور گردید چون شاهین بر آن خیل ذباب
.
ناگهان تیغی زدندش از کمین بر دست راست
مشک را بر دوش چپ افکند با صد التهاب
.
دست چپ را ظالمی دیگر فکند و مشک را
او به دندان بر گرفت و کرد در رفتن شتاب
.
از کمان اشقیا ناگه به حکم ابن سعد
پر زنان بر مشک آبش تیری آمد چون عقاب
.
ریخت آبش بر زمین و کافری از راه کین
کرد با پیکان دیگر چشم او را انتخاب
.
رفت تا بیرون کشد آن تیر با زانو ز چشم
ظالمی کرد از عمودی قلب وی پر اضطراب
.
نور چشم بوتراب افتاد تا روی تراب
ریخت ” صابر ” اشک ماتم از دو چشمش چون سحاب
.
.
صابر همدانی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید