رفت و تماشای قفایش را به من داد
***
رفت و تماشای قفایش را به من داد
آن گریه های پشت پایش را به من داد
.
با گریه خاکستر شدن را یاد دادم
دیروز که پروانه جایش را به من داد
.
تقصیرها را گردنم انداخت معشوق
با این بهانه انزوایش را به من داد
.
طی می کنم صحرا به صحرا جاده ها را
رحمت بر آن که گیوه هایش را به من داد
.
قصد کلیم الله بودن کرده بودم
ناراحتم ؛ تنها عصایش را به من داد
.
بدجور نخلستان نشینم کرد آخر
وقتی نجف حال و هوایش را به من داد
.
دردم حسین است و دوایم هم حسین است
هم درد داد و هم دوایش را به من داد
.
از حاجیان کعبه هم حاجی ترم کرد
وقتی طواف کربلایش را به من داد
.
یک عده ای را کعبه ، من را کربلا بُرد
به دیگران سنگ و طلایش را به من داد
اول دلم را ارباً اربا کرد بعداً
بینِ کفن ها بوریایش را به من داد
.
.
.
علی اکبر لطیفیان
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید