سبزه شد روی تو تا لاله ی بُستان نرود
چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود
.
زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید
شکوه ی سرخَت اگر سوی خراسان نرود
.
وحشت داغ تو رَم داد دلم را ورنه
گفته بودند که آهو به بیابان نرود
.
فاطمه بهر سرت روغن بادام آورد
گریه کرده است که زلف تو پریشان نرود
.
عرق آلود به دیدار تو آمد پدرت
زآن که بی غسل ، کسی دیدن خوبان نرود
.
تشت رسوایی این زن ز سر بام افتاد
بر سر بام گرفتم تنت ای جان نرود
.
رقص تشت است که کم نیست ز رقص شمشیر
یا رب اینگونه دگر مرد به میدان نرود
.
آفتاب لب بامی ، تو مگر عمر منی ؟!
یا رب این عمر من خسته شتابان نرود
.
غم خود را بده و شافع این امّت باش
تا کسی سوی بهشت از درت ای جان نرود
.
بال در بال به بالای بلای تو ملول
چند مرغند که با پیکر تو آن نرود
.
که ز خورشید فروزان به تن شاه شهید
از تنش رنگ برفت و غمش از جان نرود
.
پس چرا شد قُرُق روضه ی تو روضه ی طوس
گر ز بغداد فغانت به خراسان نرود ؟
.
لب گزیدن به چه ” معنی ” است ، جگر را بگزید
که ز تن جان شد و جان از پی جانان نرود
.
.
.
محمد سهرابی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید