صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود
گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود
.
به خنده ی دم آخر کمی تسلّی داد
به جبرئیل که از غصه ، ضجه ها زده بود
.
همان کسی که تن نیمه جان او آن شب
به شدت از اثر زهر دست و پا زده بود
.
در این میانه ، عطش ، این حقیقت مکشوف
به بوم زندگی اش رنگ نینوا زده بود
.
عجیب بود که با حال تشنگی ، به سرش
هوای نعل سم اسب و بوریا زده بود
.
و دید او سر شش ماهه را در آن اثنا
که ناشیانه کسی روی نیزه ها زده بود
.
دلش رضا نشد از آن کسی که عاشورا
به عمه زینب او حرف ناسزا زده بود
.
هزار سال پس از او میان شعر ، کسی
گریز روضه ی خود را به کربلا زده بود …
.
.
.
پیمان طالبی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید