احمد علوی
.
لات های قبیله می رفتند به هبل احترام بگذارند
باز با جسم و جان آلوده پا به بیت الحرام بگذارند
.
شهر از روشنی گریزان بود ، یکه تاز قبیله شیطان بود
و خلایق فقط در این اوهام ، که برای که دام بگذارند
.
همه ی دختران زنده به گور ، خواب انگور و نور می دیدند
تا دوباره بتانِ باده پرست ، جام بالای جام بگذارند
.
ناگهان عطر ربنا پیچید ، با صدایی که در حرا پیچید
جبرییل آمد و مقرر شد همه سنگ تمام بگذارند
.
راه او سخت بود و آسان شد ، مرد ده ساله ای مسلمان شد
و پس از نام او خدا فرمود که علیه سلام بگذارند
.
شهر با مردم نظر تنگش ، دست در دست یکدگر دادند
که از آیینه دست بردارند ، شهر را بی امام بگذارند
.
مصلحت در سکوت بود و سکوت ، و خدا خواست تا در آن برهوت
تم موسیقی غریبش را سال ها بی کلام بگذارند
.
دست هاشان به آسمان نرسید ، راه حلی به ذهن شان نرسید
به جز از این که ابن ملجم را سر راه قطام بگذارند
.
بعد از آن با حسن غریبه شدند ، و سپس از حسین دل کندند
کاروانی شکسته در راه است ، آه اگر اهل شام بگذارند
.
دفتر شعر من که آیینی ست ، حاصل داغ های سنگینی ست
تا چه مقبول شان بیوفتد یا دست روی کدام بگذارند
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید