مثل خورشید بود می تابید ، کرمش می گرفت عالم را
***
مثل خورشید بود می تابید ، کرمش می گرفت عالم را
بخشش اش بی کران تر از دریا ، غرق می کرد هرچه حاتم را
.
سبط اکبر ، امید پیغمبر، نور چشمان حضرت حیدر
تکیه گاه غریبی مادر ، مجتبی بود نسل آدم را
.
یاد آن روزها که می افتاد ، یاد کوچه … مغیره … تنهایی …
چشم هایش به رنگ خون می شد ، جوششی می گرفت زمزم را
.
بعد مادر کنار بابا بود ، همه جا غمگسار بابا بود
بار دیگر شکست وقتی دید ، تیغ مسموم ابن ملجم را
.
بعد بابا غریب شد مولا ، دشمنش زخم ها به قلبش زد
دوستداران بی بصیرت هم ، هی نمک می زدند زخمش را
.
مرد وقتی دلش پر از غم شد ، می رود خانه پیش همسر تا
با کمی همدلی و همدردی ، ببرد خاطرات آن غم را
.
آه مظلوم باشد آن مردی ، که پس از غصه های پی در پی
می رود خانه تازه می بیند ، غصه های تمام عالم را
.
کاش زینب بیاوری طشتی ، جگرم خون شده است می سوزد
از نگاهت به طشت می خوانم ، روضه های سر محرّم را
.
من غریبم ولی برادر جان ، هیچ روزی شبیه روز تو نیست
.
.
.
امیر رضا یوسفی مقدم
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید