موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم
پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم
.
این بال ها شبیه وبالند ، ابترند
وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم
.
این چشم های خیس و تهیدست شاهدند
بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم
.
تا بی کرانه های حضور خدایی ات
پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم
.
باشد اگر تمام جهان زیر پایمان
حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم
.
این حرف ها نشانه ی تقصیر فهم ماست
حیران شدن میان صفات تو سهم ماست
.
دنیا تو را چگونه بفهمد ؟ چه باوری !
از مرز عقل های زمینی فراتری
.
ای بی کرانه ! لا یتناهی است وصف تو
آیینه ی صفات الهی است وصف تو
.
مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها
کی می رسد به درک کمال تو بیت ها
.
ای باشکوه از تو سرودن سعادت است
این شعرها بهانه ی عرض ارادت است
.
هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد
خورشید تا کرانه ی نورت نمی رسد
.
محراب را که عرصه ی معراج می کنی
جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد
.
چشم مدینه مات سلوک دمادمت
بوی بهشت می وزد از خاک مقدمت
.
محو خودت تمام سماوات می کنی
از بس که عاشقانه مناجات می کنی
.
آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد
دلتنگ چشم های مسیحا شدیم و بعد
.
مثل نسیم در به در کوچه ها شدیم
با چهره ی محمدی ات آشنا شدیم
.
ای مظهر فضائل پیغمبر خدا
آیینه ی شمایل پیغمبر خدا
.
شایسته ی سلام و تحیّات احمدی
احیا کننده ی کلمات محمدی
.
نور علی و فاطمه در تار و پود توست
شور حسین و حلم حسن در وجود توست
.
قرآن همیشه آینه ی تو انیس توست
تفسیر بی کران معانی حدیث توست
.
قلبش هزار چشمه ی نور و معارف است
هر کس به آیه ای ز مقام تو عارف است
.
روشن ترین ادلّه ی علمی است سیره ات
وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات
.
هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود
علمش به جز زیان و تباهی نمی شود
.
هر قطره که به محضر دریا نمی رسد
سر چشمه ی علوم الهی نمی شود
.
بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات
اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود
.
جابر شدن ، زراره شدن با نگاه توست
آقای من اگر تو نخواهی نمی شود
.
کون و مکان اداره شود با اراده ات
عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات
.
فردوس دل اسیر خیال تو می شود
آیینه محو حسن جمال تو می شود
.
دریاب با نگاه رحیمت دل مرا
وقتی که بی قرار وصال تو می شود
.
یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا
تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا
.
سائل کنار ساحل لطفت چگونه است
دستان با سخاوت دریا نمونه است
.
من را که مبتلای خودت می کنی بس است
اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است
.
قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد
دلبسته ی خدای خودت می کنی بس است
.
در خلوت نماز شبت مثل فاطمه
شایسته ی دعای خودت می کنی بس است
.
شب های جمعه سمت مدینه که می بری
دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است
.
امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو
از کاروان خسته و چشمان تر بگو
.
روزی که بادهای مخالف امان نداد
هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد
.
خورشید بود و سایه ی شوم غبارها
خورشید بود همسفر نیزه دارها
.
دیدی به روی نیزه سر آفتاب را
دیدی گلوی پرپر طفل رباب را
.
دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود
تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود
.
در موج خیز شیون و ناله دویده ای
تا شام پا به پای سه ساله دویده ای
.
گل زخم های سلسله یادت نمی رود
هرگز غروب قافله یادت نمی رود
.
هم ناله با صحیفه ی ماتم گریستی
یک عمر پا به پای محرم گریستی
.
.
.
یوسف رحیمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید