مگه فراموشم میشه روزای تلخ زندگیم
مگه فراموشم میشه خاطره های بچگیم
دیدم با چشمام لحظه به لحظه ها رو
دیدم با چشمام ظهر پر از بلا رو
دیدم با چشمام سر رو نیزه ها رو
.
مظلوم آقام آقام
مسموم آقام آقام
.
گرفته خواب و از چشام دلهره و دلواپسی
نمیدونم چطور بگم از اون روزای بی کسی
دیدم با چشمام غارت خیمه ها رو
دیدم با چشمام سوختن چادرا رو
دیدم با چشمام خنده ی شامیا رو
*
*
*
بابامون سردر خونه پارچه ی سیاه می بنده
وقتی که میاد تو کوچه قنفذ بهش می خنده
.
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
او با غلاف شمشیر ؛ این تازیانه می زد
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید