حسن لطفی
.
نام زینب می برم شعرم پریشان می شود
نام زینب می برم این ابر باران می شود
.
نامِ زینب بردم و دریا مودب ایستاد
باز اقیانوس ناآرام طوفان می شود
.
چادرش قدری بتابد آب میگردد زمین
روزها در سایه اش خورشید پنهان می شود
.
در دعا می ایستد محراب حیرت می کند
از مناجات شبش سلمان مسلمان می شود
.
در مدینه سال ها زهرا صدایش می کنند
وقت تفسیرش خود جبریل دربان می شود
.
خم نشد زانوی عباسش به جز در پای او
تا به محمل می رود اکبر شُتربان می شود
.
یک قدم خانم بیاید کوفه می پیچد به هم
یک قدم بی بی بکوبد شام ویران می شود
.
واژه هایش خطبه شد نهج البلاغه جمع شد
خطبه نه تیغ علی انگار عریان می شود
.
کیست این ؟ زهرا علی ؟شاید حسن شاید حسین
حق بده آئینه از این اوج حیران می شود
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید