نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختم
***
نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
.
تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل
که از سکوت غصه دار حنجرت شناختم
.
تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را
میان پاره پاره های دفترت شناختم
.
قیام در قعود را ، رکوع در سجود را
من از نماز لحظه های آخرت شناختم
.
غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را
به روی نیزه ، از سر منوّرت شناختم
.
شکست عهد کوفه … این گناه بی شمار را
به زخم های بی شمار پیکرت شناختم
.
تو را به حس بی بدیل خواهر و برادری
به چشم های بی قرار خواهرت شناختم
.
اگرچه روی نیزه ای ولی نگاه کن مرا
نگاه کن … منم سکینه دخترت … شناختی ؟
.
.
حجت الاسلام رضا حاج حسینی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید