پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
***
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند
.
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند
*
*
سایه ی سوختن خیمه به دیوار افتاد
گذر زینب از این کوچه به بازار افتاد
.
میخ شمشیر شد و نیزه شد و خنجر شد
میخ تیری شد و در چشم علمدار افتاد
*
*
*
تمام غصه ام این است ؛ پشت پا بخوری
تو هم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید