کربلا کارگاه زینب بود
***
کربلا کارگاه زینب بود
تازه آغاز راه زینب بود
.
این که شد دودمان ظلم سیاه
اثر دود آهِ زینب بود
.
مُهر خون زد به دفتر عشقش
چوب محمل گواه زینب بود
.
گرچه چل روز سرپناه نداشت
یک جهان در پناه زینب بود
.
” و اذالشمس کورت ” شرح
روزگار سیاه زینب بود
.
قتلگاه حسین ، کرب و بلا
شام هم قتلگاه زینب بود
.
پیش یک لشگر مسلح و مست
گریه تنها سلاح زینب بود
.
آن تن تکه تکه تکه شده
به خدا تکیه گاه زینب بود
.
بدنی که سپاه رویش رفت
روزگاری سپاه زینب بود
.
زنده زنده تنی که عریان شد
آبرو دار و شاه زینب بود
.
قطره قطره ز دیده دُر می سفت
با برادر چنین سخن می گفت :
.
پای هر پنج تن بلا دیدم
من تو را روی نیزه ها دیدم
.
سر یک نیزه ی بلند ، حسین
گیسوان تو را رها دیدم
.
بین جمعیتی که سنگ زدند
چهره ی چند آشنا دیدم
.
غیرت الله ، دخترانت را
بین یک عده بی حیا دیدم
.
به غذا لب نمی زنم دیگر
سر سفره سر تو را دیدم
.
کوچه گردیت کوچه گردم کرد
بین این کوچه ها چه ها دیدم
.
ذره ای از بلای کوفه نشد
هر بلایی که کربلا دیدم
.
آه از آن لحظه که زمین خوردی
روی جسمت برو بیا دیدم
.
روی تل دست و پای من گم شد
تا تو را زیر دست و پا دیدم
.
دور گودال غیر سر نیزه
چند تا تکه ی عصا دیدم
.
بعد از آنکه جدایمان کردند
بدنت را جدا جدا دیدم
.
از لباس تنت نمانده نخی
تن غارت شده ” اَ انت اخی ” ؟!
.
.
.
گروه شعری یا مظلوم
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید