کنار صحن تو دیدم تمام باور خود را
***
کنار صحن تو دیدم تمام باور خود را
نشانی از مزار بی نشان مادر خود را
.
همیشه قبل هر کاری برای رزق اشعارم
گشودم گوشه ی ایوان طلایت دفتر خود را
.
مَنِ من را شکست ایوان آیینه زمانی که
هزاران تکه دیدم در کنارش پیکر خود را
.
دل از بار تعلق ها رها شد با تو ، از این رو
فقیری در ضریح انداخت تنها زیور خود را
.
غبار این حرم را می کشم بر روی دستانم
تبرک می کنم اینگونه من انگشتر خود را
.
خیابان ارم را دوست دارم چون که می بینم
درون آن شکوه بارگاه یاور خود را
.
کسی که عمر خود را خادم این آستان بوده
ندارد هر چه را ، دارد برات محشر خود را
.
من از اول به تو دل بسته ام اذنی بده بانو
که باشم در حریمت لحظه های آخر خود را
.
.
.
علی اصغر یزدی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید