در بین بستری و مداوا نمی شوی
***
در بین بستری و مداوا نمی شوی
بانوی آسمانی من ! پا نمی شوی !؟
.
برخیز ای شکوفه ی باغ بهاری ام
برخیز ای توسل شب زنده داری ام
.
برخیز و حال و روز مرا رو به راه کن
با چشم کم سویت به علیّ ات نگاه کن
.
زهر بدون یار شدن را چشیده ام
من کم محلی از همه ی شهر دیده ام
.
تنها تو اعتنا به کلامم کنی بس است
جای تمام شهر سلامم کنی بس است
.
برخاستی و شد پُر خون جای پیکرت
آلاله کاشتی وسط باغ بسترت
.
خونابه را به ورطه ی سیلاب می کشی
این رختخواب را چقدر آب می کشی !
.
دردت به جان من ،تو قنوت دعا نگیر
با دست بی تعادل خود ربّنا نگیر
.
حجم غم تو در دل من بی حساب شد
آن بانوی رشیده ی من آبِ آب شد
.
ثانیه های رفتن تو تند می شود
دارد نفس نفس زدنت کند می شود
.
با سنگ ، شیشه ی دل من را محک زدند
آئینه ی مرا وسط کوچه چَک زدند
.
در کوچه ، خاک بوی لباس تو را گرفت
آن تکّه گوشوار تو را مجتبی گرفت
.
لطفاً بیا بمان و نرو یار غار من
زهرا ! نمی شود نروی از کنار من !؟
.
مهتاب من سری به دل شب نمی زنی !؟
شانه به زلف در هم زینب نمی زنی !؟
.
گیسوی پر گره شده را غرق بوس کن
زهرا بمان و زینبمان را عروس کن
.
خانم ! دعای رفتنت از خانه زود بود
خانم ! سه ماه آخر عمرت کبود بود
.
آه ای کتاب عشق که بندت گسسته شد
آه ای کبوتری که پر تو شکسته شد
.
لطفاً بمان و ترک نکن اهل لانه را
بگذار رو به راه کنم وضع خانه را
.
من آن دری که بر سر تو خورد ، می کَنم
آن میخ کج که بر پر تو خورد ، می کَنم
.
ای خانه دار عرش ! سرت درد می کند
جارو نزن ، تمام پرت درد می کند
.
این آسیا ست گریه نموده به حال تو
دستاس خانه سرخ شد از شرم بال تو
.
من دست هم به لقمه ی امشب نمی زنم
نانی که پخته ای به خدا لب نمی زنم
.
دست از کفن بشوی و علی را کفن نکن
این قدر خون به قلب نحیف حسن نکن
.
بس کن ! که آفتاب امیدم غروب کرد
دیدی ! لب حسینِ تو را گریه چوب کرد
.
بی تو حسین چشم به خوابی نمی برد
این تشنه ! لب به کاسه ی آبی نمی برد
.
باشد ، برو ، محل نده زهرا به اشک و آه
باشد ، قرار و وعده ی ما بین قتلگاه
.
.
.
بردیا محمدی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید