امید قلب خسته ؛ در این شب سیاهی
در راه مانده ای را دریاب با نگاهی
.
دیگر بیا که بی تو از دست رفته ام من
ای وای از تباهی ای وای از تباهی
.
افتاده بودم از پا در جاده ی غم اما
دادم به خود تسلا دیگر نمانده راهی
.
در سایه سار لطفت جایی برای ما هست ؟
با دل چه کرده بی تو شب های بی پناهی
.
برگرد ای انیسِ شب گریه ی مدینه
عمری ست مانده آقا بر راه تو نگاهی
.
ای التیام سیلی ، با چشم های نیلی
مادر تو را صدا زد هر شام و صبحگاهی
.
یک گوشواره گم شد در بین کوچه و رفت
یک گوشواره از دست در غارتِ سپاهی
.
انگشتری به دست تو دوخته دمادم
چشمان حسرتش را از بین قتلگاهی
.
.
.
شاعر : یوسف رحیمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید