دست زمانه بار دگر اشتباه کرد
زهری ، بهار زندگی ام را تباه کرد
.
در تار و پود پیکر من رخنه کرده بود
تا مغز استخوان ، همه جا طی راه کرد
.
آتش کشید باغ امید دل مرا
با خنده ؛ شعله های خودش را نگاه کرد
.
مثل کسوف روز دهم ، سوز تشنگی
خورشید پر تلالو رویم ، سیاه کرد
.
حال و هوای ملتهب حجره ی مرا
همرنگ سرخی شفق قتلگاه کرد
.
.
.
وحید قاسمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید