پروانه ای هستم که بال و پر ندارم
.
از دست نامردی به نام تازیانه
یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم
.
تا اینکه گریان تو باشم تا سحرگاه
در چشم هایم آنقدر اختر ندارم
.
چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا
از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم
.
می خواستم خون گلویت را بشویم
شرمنده هستم من که آب آور ندارم
.
بر گوش هایم می گذارم دست خود را
شاید نبینی زینت و زیور ندارم
.
وقتی نمانده گیسویی روی سر من
کاری دگر با شانه و معجر ندارم
.
لب می گذارم روی لب هایت پدر جان
تا این که جانم را نگیری ، برندارم
برای حمایت از خیمه کلیک کنید