آغوش مرگ سخت گرفته به بر مرا
***
آغوش مرگ سخت گرفته به بر مرا
کنج قفس نمانده ، جز این مشت پَر مرا
.
در قتلگاه قعر سیاه چال ، روز و شب
دیگر تفاوتی نکند در نظر مرا
در آرزوی دیدن معصومه ؛ بی قرار
کرده فراق روی رضا ، خون جگر مرا
.
پایِ نسیم را هم از اینجا بریده اند
تا از مدینه کس نرساند خبر مرا
.
زنجیرهای سنگین و محکم چه بی امان
مجروح کرده اند ز پا تا به سر مرا
.
وقتی نفس به سینه ی من تیر می کشد
ای مرگ پس به دیدن مادر ببر مرا
.
از ساق پا شده جگرم تکه تکه تر
غم دل شکسته ، داغ شکسته کمر مرا
.
زهرم خورانده است به ضرب زور
با دست بسته سِندی بیدادگر مرا
.
تا هر زمان که خسته نگشته به قصد کُشت
با تازیانه می زند آن بد سیَر مرا
.
چه می کشم ز بد دهنی های این یهود
آزار می دهد به خدا آنقدر مرا
.
افطار روزه داری من ضرب سیلی است
با نیشخند می زند او نیشتر مرا
.
تسکین نمی دهد کفن و دسته های گل
دردی که داغ نعل زده بر جگر مرا
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید