با آتش خیمه ، تن اهل حرم سوخت
***
با آتش خیمه ، تن اهل حرم سوخت
بابا کجا بودی ، نبودی معجرم سوخت
.
از داغ هجرانت ، چهل منزل ، شب و روز
آن قدر گریه کرده ام ، پلک ترم سوخت
.
دیدی حمیده ، دختر هم بازی من
در زیر سم اسب ها ، پشت حرم سوخت
.
هر بار نامت را به لب با گریه گفتم
با ضرب سیلی ، عمه جانم در برم سوخت
.
دیگر توان پر گشودن هم ندارم
از بس مرا زجر حرامی زد ، پرم سوخت
.
جوری لگد زد ، خاطرات هر سه سالم
آتش گرفت و آیه های کوثرم سوخت
.
ضرب لگد ، سیلی و سنگ و خار و آتش
بعد از عمو عباس ، کلّ پیکرم سوخت
.
دارم خبر ، در خانه ی خولی سرت سوخت
داری خبر از آتش خیمه سرم سوخت ؟
.
وقتی سرت را بر درختی بسته دیدم
آتش گرفتم آن چنان خاکسترم سوخت
.
بر ما اشاره کرد مرد سرخ مویی
خیلی اهانت کرد ، قلب خواهرم سوخت
.
بالشت من سنگ است وقتی دامنت نیست
دنیا دلش بر وضع زار بسترم سوخت
.
از سوز سرمای شب و گرمای روزش
کنج خرابه ، استخوان لاغرم سوخت
.
بس که گرسنه مانده ام ، سرگیجه دارم
از بس نخوردم آب ، زخم حنجرم سوخت
.
شعر وصال من … رگ خشک گلویت
بوسیدم آن گونه که بیت آخرم سوخت
.
.
.
مهدی علی قاسمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید