با دلی خون ، می گذارم روی پاهایم سرت را
تا بگیرم در بغل این لحظه های آخرت را
.
گرچه نیزه جوشنت را برده از جانت غنیمت
در عوض اما به من ، پس داده جسم پرت پرت را
.
تا تو بودی من به فکر خیمه گاه خود نبودم
بعد تو دست که بسپارم علی جان خواهرت را
.
تو همانی که در آغوشم نمی شد جایت ، اما
عاقبت اینجا گرفتم در بغل سر تا سرت را
.
جان بابا از زمین برخیز ، آخر من چگونه ؟
در عبای خود بریزم پاره های پیکرت را
.
زخم پهلویت به یاد مادرم انداخت من را
آه مادر ! می فرستم سوی تو پیغمبرت را
.
.
.
لیلا علیزاده
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید