تا عنان از شوق چون تیر رها گم کرده ای
***
تا عنان از شوق چون تیر رها گم کرده ای
سرو خوش قامت ! رکاب اسب را گم کرده ای
می بری در آب دست و دست می شویی از آب
آه ای دریای غیرت ! دل کجا گم کرده ای ؟
.
آن طرف دل پیش طفلان این طرف سر پیش یار
گوئیا آن را جدا این را جدا گم کرده ای
.
بعد اکبر دل پریشانم که شاید مثل او
راه برگشتن به سوی خیمه را گم کرده ای
.
کم شده حجم تنت این کار، کار تیغ نیست
از خجالت پیش زهرا دست و پا گم کرده ای
.
از کمان قامتت فهمیده ام این را ، حسین
پیکرش را لابه لای تیرها گم کرده ای
.
چشم می گردانی و صحرا گواهی می دهد
مصحفی را روی خاک کربلا گم کرده ای
.
خیره ای بر خاک ، روشن نیست از حیرانی ات
گوهری در راه پیدا کرده یا گم کرده ای
.
.
.
ابوالفضل عصمت پرست
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید